حس و حال
به نام خدا
خیلی وقت است چیزی ننوشتهام. دلم میخواهد بگویم و بنویسم؛ اما نمیدانم از چه و چگونه ...
دلم میخواهد تنها باشم اما حس تنهایی شدید و آزار دهندهای میکنم
دلم میخواهد با کسی حرف بزنم اما حس پرگویی دارم و سکوت را آرزو میکنم
گوش شنوا ندارم و همه چشم به دهان من دارند
مکثهای طولانیام در لابلای سطرهای نوشتن این متن شوقم برای نوشتن را در برابر خودم میپوشاند هرچند خوانندهای که بعید میدانم باشد این را نخواهد دید
پر ام از حسهای متناقض و آرامشی میخواهم که از این افکار خلاص شوم اما تا آرام میگیرم افکار مختلفق ذهنم را پر میکند. وای که چه چرخه بدی است.
همیشه به تو پناه بردهام ای خدا از ریا و تزویر اما خستهام از تظاهر به خوبی و خوشی در برابر نزدیکترینهایم تا مباد که ناراحت شوند هرچند خود نیز به این راضیترند و با این که بوی تظاهر فضای اطرافم را پر کرده اما ترجیح میدهند ظاهرم را باور کنند.
از تصمیمات زندگیام نمیدانم چقدر پشیمانم ... ای کاش در موقعیت گرفتن برخی تصمیمها اصلا قرار نمیگرفتم.
آشفتهام! اهوای خانه را در سر دارم و رغبت بودن در آن در من کم شده، محیط کار را غرق در آرامش میدانم
خواب آلودهام و خواب از من فراری
....
بیش از این نوشتن را نمیخواهم ادامه دهم هرچند که حرف دل نزدم اما صبورم و صبر میکنم؛ صبر به معنای تلخی. دلم به آیات تو روشن است ای خدا که بعد سختی آسانی است اگر با صبر و ایمان باشد. امیدوارم و امیدم تویی ای خدا؛ فقط دعا میکنم که سختی باشد این چه که میکشم
شکر به خاطر همه نعمتهایت که اگر چه به زبان نمیآورم اما میبینم و میدانم و خیلی را هم نمیدانم اما شکر ...
- ۹۶/۱۰/۰۱